نویسنده:سمیرا خطیب زاده
بغضی عجیب گلوی تمام مادران جهان را فشرده است، وقتی مظلومانه جان دادن تو را دیدهاند.
نمی دانم چه راز سر به مهری است در این قصه، که کودکان سرزمین من از چند روز پیش خواب از چشمششان پریده است. نکند که خواب ابدی و مظلومانه تو را در کنار دریا دیدهاند؟!
پیکر بی جان تو در کنار ساحل، فریاد عرشیان را هم بلند کرده است. فرشتگان را ببین که چگونه بالهایشان را برای پیشواز نو پهن کردهاند؟!
شاید هم کینه توزی و ظلم بشر است که آنان را اینگونه بی تاب کرده است؟!
شاید باورش برای آنان سخت است که انسانی که قرار بود خلیفه الله در زمین شود امروز با ظلم به انسانهایی بیبگنا یا سکوت در برابر ظالمان تا این حد تنزل پیدا کرده است؟!
راستی «آیلان» بگو چه خواب میبینی که اینگونه آرام جان سپرده ای؟!
شاید خواب اسباب بازیهایت را....
یا آن خانه شنی که با برادرت ساعتی قبل سوار شدن بر قایق در کنار ساحل ساختید؟!
شاید خواب آغوش گرم مادر را که هر شب با لالایی اش به خواب می رفتی؟
اما « آیلان» ببین دریا چه زیبا تو را در آغوش گرفته است.