نویسنده : سمیرا خطیب زاده
سلام، با توفیق الهی اولین کتابم را نوشتم. «قصهی شهزاد». خوشحالم از اینکه اولین تجربه کتابم مزین به نام شهید است. شهید «حسن بختیاری زاده». در تمام روزهای نوشتن به یاد او زندگی کردم، نفس کشیدم، خندیدم و گریستم.
و یاد شهید عجب عطری میدهد به زندگی. امیدوارم زندگی ما همیشه معطر به این عطرها باشد. حال و هوای این کتاب را در متن زیر خلاصه کردهام.
جنگ که شروع شد، خیلیها رفتند جبهه. بعضیها برگشتند و بعضیها شهید شدند و در میان این آدمها، بعضیها بودند که نفسهایی به نفسشان بند بود و شاید عمقِ این وابستگی را هیچکس نتوانست بفهمد. حسن و مادرش هم در بین همین بعضیها بودند. تار و پود زندگیِ مادر، آنچنان به وجود حسن گره خورده بود که وقتی حسن رفت، مادر هم دیگر تاب ماندن نداشت.
این پنج فصل، داستان زندگی شهیدی است که مثل همهی بچهها وقتی به دنیا آمد، گریه کرد، در بازیهای کودکانه با برادرهایش حسابی خندید، همیشه شاگرد اول مدرسه و حوزه و دانشگاه بود و شاید توی درسِ زندگی هم شاگرد اول شد، که شد. پدر و مادر و خانواده و همکلاسی و همرزمِ جبهه از شیرینکاری و شیطنتهایش دلدرد میگرفتند، بس که میخندیدند. وقتی که رفت، همینها تا مدتها اشکِ چشمهایشان خشک نشد.
بچهی بالاشهر تهران بود و وضع مالیشان خوب و از آن زندگیهایی که هر چه لبتر کنی برایت حاضر است! خانهی پانصد متری و ماشین آنچنانی. خیلی از بچههای جبهه به شوخی بهش میگفتند «حسن، ما جای تو بودیم یه لحظه هم جبهه نمیموندیم! جبهه اومدی که بری بهشت، خب خونهی شما خودش بهشته دیگه!»