نویسنده: سمیرا خطیب زاده
امروز خبر پر کشیدنت را بعد از تحمل درد و رنج آن بیماری سخت شنیدم، درد آور بود و باورنکردنی، نه تنها برای من، که برای همه کسانی که چهره گمنام شما را در پشت تمام کتاب های موسسه پژوهش های کیهان، تمام سطر سطر پاورقی کیهان می شناختند.
هیچ گاه گمان نمیکردم که موضوع یادداشتم خبر رفتن شما باشد.
بدون اغراق، از یاران صدیق و دلسوز نظام بودی. داستان آشنایی من با شما بر می گرد به روزهای سال 86 ، آن روز که نوشته هایم را برای روزنامه فرستادم. گمان نمی کردم که یادداشت هایم برای روزنامه ای که به عنوان محملی برای نویسندگان بزرگی است که برای انقلاب و نظام قلم می زنند، ارزشی داشته باشد.
اما از دفتر شما با من تماس گرفته شد. تا آن روز نمی شناختتمتان. آمدم و نشستم در آن اتاقی که تا سقفش پر از کتاب بود. روی میز شما آن قدر کتاب و روزنامه و مجله های جالب توجه بود که اگر پشتش می نشستید چهره شما معلوم نمی شد. سادگی اتاق شما باور کردنی نبود.