راه طی شده

دست نوشته های سیاسی و فرهنگی سمیرا خطیب زاده

راه طی شده

دست نوشته های سیاسی و فرهنگی سمیرا خطیب زاده

راه طی شده
"و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است، اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است"
نوشته شهید سید مرتضی آوینی
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

نویسنده: سمیرا خطیب زاده

بب

دروغ که نگفته اند! اعتبار مکان ها به انسانهایی است که در آن زندگی می کنند؛ در صبح آدینه قدم به جایی می گذارم که یقین دارم شهدا در آن زندگی می کنند، شاید لحظه های زندگیم سرشار از اعتبار و آبرو شود.
و مخاطب من در این سفر، همانانی هستند که از خاک روییده اند؛ اما در خاک نمانده اند. سر بر آسمان بر آورده اند و فقط همینانند که از حقیقت باخبر و دیگران را نیز اینان خبر کرده اند.
نشانیشان را در تاریخ تمدن بشر نمی یابم، اما تمام بشریت چه بخواهد و چه نخواهد مدیون آنان است! ثانیه ها را، مثل من و تو زندگی کرده اند اما نه در عرض زمان در طول آن، و تو خود می دانی که راز آن بزرگی روح در این دوران کوتاه زندگی جز این نمی تواند باشد.
ومترو وسیله ای است که مرا از دالان های پرپیچ و خم روزهای غفلت می گذراند، چشم می بندم و در دل دعا می کنم که این میهمان ناخوانده را، در جمع «بهشتی» خویش بپذیرند و دعایم سبز توسل به «زهرا» می شود، و مگرنه این است که من عازم «بهشت زهرایم».
بیرون می آیم از آن ایستگاههای دنیایی. حالا نفس می کشم، عشق را، صفا را و اگر خوب بفهمی کربلا را تربت حسین را...
و چه پیوندی است بین اینجا و کربلا؟! جواب را باید از قافله سالار پرسید. به رسم ادب به راه می افتم و به نزد مراد شهیدان می روم، خوب می دانم اگر بی زیارت امام، میهمانشان شوم، مرا نخواهند پذیرفت.
هرچند که از خاطرات بودن امام، تصویر مبهمی در ذهن دارم؛ اما هیچ گاه فراموش نخواهم کرد، روزی را که آن قاب شیشه ای، پیکرش را در برگرفت. چون و مرواریدی در صدف می درخشید و ملت هنوز به خاک دنیا نسپرده، نبودنش را بهانه می کردند. با اینکه هفت بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود، می دانستم صندلی سپید جماران بعد او خالی خواهد بود...
□□□
دلم هوای قطعه شهدای انقلاب را می کند، آنان که در امتحان جانبازی ، «شاگرد اول» شدند، شاید اگر نبودند مجالی برای هنرآفرینی دیگران باقی نمی ماند! چه بیرحمانه، تازیانه غفلت ما را می خورند و شاید ما تازیانه غفلت خویش را...... آیا شده است آن زمان که روی داغی آسفالتهای خیابان راه می رویم، گرمای خون لاله های سرزمینمان را حس کنیم؟!
شاید در همین نقطه خیابان جوانی برزمین افتاد، تا درخت انقلاب بال و پربگیرد.
و حس غریبی مرا به راه رفتن در فضای بهشت زهرا می کشاند، قطعه های شهدا سنگ قبر معمولی نیست که بیایی و بنشینی و فاتحه ای بخوانی و بروی...
اینجا زنده است، زنده و زنده تر از همیشه! اگر خوب بنگری، تازه اینجا که می آیی، می فهمی که شهر، قبرستان ما انسانهاست!
عجیب دلتنگ صدای حزن آلود سیدمرتضی آوینی می شوم. به قطعه ۲۹ می روم. می نشینم چون شاگردی که به استاد درس پس می دهد، نمی دانم چه می گویم، اما این را خوب می دانم که نگاه نافذ و عمیق عکس روی سنگ قبرش خاموشم می کند. حالا او می گوید و صدایش نه در ذهن من، که در همه تاریخ تکراری می شود. «ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم، ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند. ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم.
ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد؛ عشق را هم، امید را هم... و همأ آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیدیم... ما معنای جهاداکبر و اصغر را درک کردیم. ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم... ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم...»
اشک هایم را پاک می کنم و تازه آدم هایی را می بینم که مانند من نشسته اند و خدا می داند که چه چیز را مرور می کنند، برمی خیزم. صدای گریه مادر شهیدی توجهم را جلب می کند، قدمهایم را برای شنیدن نجواهای این مادر با فرزندش آهسته تر می کنم.
می دانی چه می گوید؟! به خدا که بعد از این همه سال، خاطرات با تمام جزئیاتش را، آنچنان با تب و تاب برای پسر مرور می کند که سنگ هم باشی آب می شوی!...
می گوید: «مادرجان! هنوز هم از دوریت مثل همان روزهای شهادتت دلتنگم و اشک می ریزم، اما می دانی چه وقت؟! آن زمان که برای شستن ظرف ها شیر آب را باز می کنم و صدای هق هق گریه ام، در صدای آب گم می شود، مبادا پدرت بفهمد که من هنوز هم، دلتنگ توأم!»
صدای قدمهای پیرمرد، با ظرف آبی که برای شستن مزار فرزندش آورده است، زن را به خود می آورد، اشک هایش را به سرعت پاک می کند، نگاهی به سنگ مزار می اندازد و می گوید: «حرفهایی که گفتم، پیش خودت بماند! باشد پسرم!»
بغض در میان کویر تفتیده گلوی من، چون ساقه ای می شکند.
تنها قطعأ شهدای گمنام و مزار شهید گمنام است که می تواند، آرام بخش من باشد.
اینجا سخنورانی بی صدا غنوده اند که جاودانه ترین سروده ها را که هیچ شاعری نگفته است به گوش آسمان زمزمه می کنند. اینجا بوی غریبی می دهد، حدیث غربت و گمنامی در زمین، اما آشنایی با آسمانیان است!
گویی پرچم مزارشان به سوی تربت گمنام مدینه می وزد. آخر آنان در گمنامی و بی نشانی به بانوی بی نشان عالم اقتدا کرده اند.
دلم هوای سرداران شهید در قطعه ۴۴ را می کند، ستارگانی که می شود راه را، با آنان پیدا کرد.
ستارگانی چون شهید همت، بروجردی، باقری و کریمی به سراغشان می روم، پرچم سه رنگ زیبای سرزمینم بر مزار شهید چمران چقدر زیبا جلوه گری می کند. بی اختیار به یاد خاطرأ همسر ایشان می افتم که می گفت: چند هفته بعد از شهادت چمران، ایشان را در خواب دیدم که به من می گفت، راضی نیستم که مزارم سنگ قبر داشته باشد، من سادگی را انتخاب کرده ام، بروید و سنگ قبر مزارم را بردارید!
سادگی و اخلاص اگر حقیقتاً در وجود تو باشد، حتی بعد مرگ نیز با تو خواهد بود.
شاید او می دانست، زمینیان بعد او چه بیرحمانه در چنگال زیاده خواهی مادی، غوطه ور خواهند شد. مگر نه این است که شهید، شاهد بر اعمال ماست!
صدای اذان در فضای بهشت زهرا پخش می شود و خبر آغاز میهمانی سبز خدا را می دهد.
به سمت مزار شهدای هفتاد و دو تن می روم تا نماز را آنجا اقامه کنم. وارد که می شوم خنکی نسیمی به صورتم می خورد، فضای اینجا آرامم می کند، قدم هایم را آهسته تر می کنم، حداقل نام شهدایی را که همیشه به راحتی از کنار مزارشان عبور می کنیم، بخوانم. شهید عباسپور، شهید فیاض بخش و... شهید لاجوردی به نام او که می رسم بی اختیار قدم هایم سست می شود از تاریخ شهادتش بدست منافقان کوردل چند سال بیشتر نگذشته است. زنی را می بینم که در کنار مزارش نشسته و دعای توسل می خواند، کنجکاوی اجازه نمی دهد عبور کنم .می نشینم و از نسبت احتمالیش با شهید لاجوردی سؤال می کنم؟
می گوید که همسر شهید لاجوردی است. گل از گلم می شکفد، می گویم که شهید را می شناختم و بیشتر از همه اخلاص او برایم قابل توجه است. از او می خواهم که مرا نصیحتی کند. می گوید: «دخترم، راه رسیدن به تقرب الهی توسل به اهل بیت است، ما هرچه داریم از برکت اهل بیت داریم. شهید لاجوردی هیچگاه از عزاداریها و شادی های این خاندان غافل نمی شد و بخصوص مجلس عزای حسین را بهترین کلاس تهذیب نفس و خودسازی می دانست.»
گمان می کنم که «روزی» امروزم را گرفته ام، بر سر مزار کسی می روم که به تنهایی یک ملت بوده است برای ملت ما، شهید بهشتی را می گویم، فاتحه ای می خوانم و ناچار برای خواندن نماز از مزارش دور می شوم.
نماز در کنار شهدا چه لذتی دارد، بعد از آن به سجده می روم. خدای من! بهترین لحظه و بهترین جای عالم را نصیبم کردی و من در بهترین حالت بنده با خدا هستم، حالا هیچ کس مرا نمی بیند.
خدای من! حالا می توانم تمام دلتنگی هایم را با اشک و با تو قسمت کنم.


پی نوشت: این مطلب،در روز (3 مهر 87) در روزنامه کیهان به چاپ رسیده است.

بعد التحریر:این مطلب به مناسبت پنجمین روز هفته دفاع مقدس یعنی روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران و غبار روبی از مزار شهدا نوشتم. بعد از آن پیام آقا را در مورد این روز در سایت khamenei.ir دیدم که حیفم آمد متن پیام را اینجا نگذارم. تک تک جملاتش پرمغز و زیباست.

بسم الله الرحمن الرحیم
بزرگداشت شهیدان و تکریم نام آن بزرگمردان، بیش از خود آنان، ملتی را که این گوهرهای ناب را در درون خود پرورانده است، سرافراز می سازد. ما با این تکریم، منتّی بر آنان نداریم؛ آنانند که با درخشش خود، ما را سرافراز و درخشان کردند و بر ما منت نهادند. ملت ایران با فداکاری شهیدانش و با صبر و پایداری آزادگان و جانبازانش، و با گذشت و بزرگواری خاندانهای آنان، توانست خود را به قله های عزت برساند و راه روشن خود به سوی آینده را بگشاید.
سلام خداوند و فرشتگان و پاکان عالم بر شهیدان و جانبازان و آزادگان و خانواده های صبور و فداکار آنان.
سید علی خامنه ای
۴ مهر ۱۳۹۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">